دبیرستان غیر دولتی ( دوره ی اول ) هدی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

دبیرستان غیر دولتی ( دوره ی اول ) هدی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

دبیرستان غیر دولتی  ( دوره ی اول ) هدی
به سایت ما خوش آمدید

نظرات شما بسیار ارزنده است
پس ما را از آن بی بهره نگذارید
آخرین نظرات
يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۴۰ ق.ظ

اشعار 1

 باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 



من به پشت شیشه تنها ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 

می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر  نیست نیلی

 

 یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان:

 کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازکچست و چابک

 از پرنده از چرنده از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من روز روشن

 

 سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا  رودخانه

با دوصد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد هم چو مستان

 چشمه ها چون شیشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

 

با دوپای کودکانه

می پریدم همچو آهو

می دویدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

 می پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

 می کشانیدم به پایین شاخه های بیدمشکی

دست من می گشت رنگین از تمشک سرخ و وحشی

 می شنیدم از پرنده داستانهای نهانی

از لب باد وزنده راز های زندگانی

 هرچه می دیدم در آنجا بود دلکش ، بود زیبا

شاد بودم

می سرودم :

 " روز ! ای روز دلارا ! داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا ورنه بودی زشت و بی جان !

 " این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

 " روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "

 اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

آسمان گردیده تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران

 جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران پهن می گشتند هر جا

 برق چون شمشیر بران پاره می کرد ابرها را

تندر دیوانه غران مشت می زد ابرها را

 روی برکه مرغ آبی از میانه ، از کناره

با شتابی چرخ می زد بی شماره

 گیسوی سیمین مه را شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا می نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان جنگل وارونه پیدا

 بس دلارا بود جنگل

به ! چه زیبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 بس گوارا بود باران

وه! چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 " بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خواه تیره ، خواه روشن

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "



دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی،

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۲۰

نظرات (۲)

۲۰ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۲ آرمان سامانی
سلام
ممنون بایت گذاشتن این شعر
خیلی دنبالش گشتم
موفق باشید خانم
پاسخ:
سلام علیکم
ممنون

چه قدر تلاش کردیم تا اینو حفظش کنیم!!!!!!!!!!

خدا بیامرزه اون دوران رو

پاسخ:
بله یادش بخیر
اما هنوز همه یادمان هست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">